گلهائی از گلستان

گلستان سعدی به زبان امروز و عکسهای دیدنی

گلهائی از گلستان

گلستان سعدی به زبان امروز و عکسهای دیدنی

حکایت (3)

گلهائی از گلستان                      حکایت (3)

                                         --------------

حکایت کرده اند که پادشاهی چند فرزند داشت.یکی از پسرانش کوتاه قد و لاغر اندام بود و دیگر پسرانش بلند قد و خوش سیما.پدر به او با دیدۀ حقارت می نگریست.از آنجا که پسر خیلی زیرک و با هوش بود به این موضوع پی برد و روزی نزد پدر رفت.پس از ادای احترام،رو به پدر کرد و گفت،کوتاهِ خردمند بهتر از بلند قد نادان است.گوسفند ،با جثۀ کوچکش حلال گوشت است و فیل با آن جثۀ بزرگ حرام.اسب تند رو،هرچند لاغر هم باشد همچنان از یک طویلۀ خر بهتر است.

پدر با شنیدن این سخنان خندید و بزرگان دولت ،گفته هایش را پسندیدند و برادرانش از تهِ دل،رنجیدند.

تا مرد سخن نگفته باشد        عیب و هنرش نهفته باشد

چندی نگذشت که دشمنی قوی،به کشورشان حمله کرد.وقتی دو لشکر در مقابل یکدیگر صف آرائی کردند،پسر فریاد برآورد :من کسی نیستم که در میدان جنگ ،پشت به دشمن کنم بلکه اگر در خاک و خون سری را دیدید آن منم.

آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من          آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری

کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند         روز میدان،آنکه بگریزد به خون لشکری

این را بگفت و به سپاه دشمن یورش برد و چندین تن از جنگاورن دشمن راکشت.آنگاه نزد پدر رفت و گفت،تو که مرا حقیر میدانستی بدان که روز جنگ،اسب لاغر به کار می آید نه گاوِ پروار.

نقل کرده اند که سپاه دشمن بسیار بودند وتعداد اینها کم بود.گروهی از سربازان قصد فرار کردند. پسر،نعره ای زد که ای مردان،مبارزه کنید تا ناچار نشوید لباس زنانه به تن کنید و از میدان جنگ بگریزید.

سپاهیان با شنیدن این حرف،جسور شدند و یکباره به سپاه دشمن هجوم بردند وهمان روز دشمن را شکست دادند.شاه پسر را بوسید و در کنار خود نشاند و هر روز به احترامش می افزود.برادرانش به او حساد ت کردند و در غذایش زهر ریختند.خواهرش که از بالا خانه ،شاهد ماجرا بود پنجره را به هم زد و برادر آگاه شد.دست از غذا کشید و گفت: محال است که اگر هنرمندان بمیرند،بی هنران بتوانند جای آنان را بگیرند.اگر همای سعادت از جهان رخت بربندد،کسی به زیر سایه جغد پناه نمی برد.

پدر از ماجرا با خبر شد و پسران را گوشمالی داد و به هریک،حکومت بخشی از کشور را سپرد تا فتنه به پایان رسید.ظریفی گفت:ده درویش با هم بر روی یک گلیم می خوابند امّا دو پادشاه نمی توانند کنار هم در یک سر زمین حکمرانی کنند.

نیم نا نی گر خورد مرد خدا               بذل درویشان کند نیمی دگر

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه               همچنان در بند اقلیمی  دگر

نظرات 2 + ارسال نظر
بهاران یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:05 http://chalesh.blogsky.com

سلام. تبریک می گم به خاطر حسن انتخابتون برای موضوع هایی که در بلاگتون قرار می دین. امیدوارم در این راه خسته نشین و در ادامش مصر.
اگه اجازه بدین می خواستم لینکتونو در روزانه هام قرار بدم تا مرتب بتونم به بلاگتون سر بزنم و پند بگیرم. البته منظورم تبادل لینک نیست ولی خوشحال می شم بتونم در روزانه هام زندگی زیاتونو قرار بدم. منتظر پاسخ شما هسنم.
شاد زی مهر افزون.

سلام دوست عزیز
با تشکر از اظهار لطف شما.امید وارم توانسته باشم حق مطلب را ادا کنم.سخن گفتن از زبان سعدی کاری بس دشوار است.از خداوند توفیق انجام وظیفه میطلبم و باعث افتخار است که بتوانم در وبلاگ شما حضور داشته باشم.
موفق باشید.
وبلاگ دیگر من www.secrets.blogsky.com

هادی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:06 http://manotomamishavim.blogsky.com

سلام بسیار عالیه
من تا به حال به وبلاگت نیومده بودم خیلی خوشم اومد
خوش حال میشم تو هم به من سر بزنی

هادی عزیز سلام
خوشحالم که مطالبم نظرت را جلب کرده.هرگونه زیبائی در این نوشتار مدیون کلام شیخ اجل سعدی است.
به وبلاگت می آیم و برایت آرزوی موفقیت می کنم.
وبلاگ دیگر من
www.secrets.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد