گلهائی از گلستان

گلستان سعدی به زبان امروز و عکسهای دیدنی

گلهائی از گلستان

گلستان سعدی به زبان امروز و عکسهای دیدنی

حکایت (10)

                                  حکایت (10)

                            ---------------

در مسجد جامع دمشق،کنار آرامگاه حضرت یحیی علیه السلام گوشه نشینی اختیار کرده بودم. (معتکف شده بودم)که یکی از امیران قبیله بنی تمیم  که به ظلم و بی عدالتی مشهور بود وارد مسجد شد.نخست نماز خواند و سپس از خدا حاجتی طلبید.(فقیر و ثروتمند، بندگان درگاه خدا هستند.آنان که ثروتمند ترند،بیشتر به این قبله نیازمندند زیرا از نعمت بیشتری برخوردارند. لذا باید بیشتر شکر گزار باشند.)

درویش و غنی بندۀ این خاک درند             آنان که غنی ترند محتاج ترند

آنگاه نزد من آمد و گفت، از آنجا که درویشان انسانهای صادقی هستند، از تو می خواهم که برایم دعایی بکنی که از دشمن قدرتمندی نگرانم.

گفتم ، با زیر دستان به مهربانی رفتار کن تا از هر دشمنی در امان بمانی.

هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت  

 دماغ  بیهده  پخت و خیال باطل  بست

 زگوش  پنبه برون آر و  دادِ  خلق  بده                 

 وگر تو می ندهی داد، روز دادی هست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد