حکایت (11)
---------------
روزی درویشی مستجاب الدعوه( که دعاهایش مستجاب می شد) وارد بغداد شد. حجاج ابن یوسف (1) خبردار گشت و او را احضار کرد. به او گفت: ای درویش، برایم دعای خیری بکن.
درویش گفت، خدایا جانش را بگیر.
حجاج گفت، تو را به خدا، این چه دعائی است؟
درویش جواب داد ، این دعای خیری است برای تو و همۀ مسلمانان، چون تو هرچه زودتر بمیری،هم از بار گناهانت کمتر می شود و مردم هم زودتر از دست ظلم و ستم تو راحت می شوند.
ای زِبَر دستِ زیردست آزار گرم تا کِی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهانداری؟ مُردنت بِه، که مردم آزاری
----------------------------
1- حجاج بن یوسف ثقفی = تولد 29 ه – وفات 95 ه – حاکم ظالمی بود که مکّه را ویران کرد و مدّت 24 سال با ظلم و ستم بر عراق حکومت کرد.